۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

با تو


همه ی رنگ های این سرزمین را آشنا میبینم
با تو، همه ی رنگ های این سرزمین مرا نوازش میکنند
باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو، کوه های حامیان وفادار خاندان من اند
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
      ابری حریری است که برگاهواره من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم ،که در پس این کوه هاهمسایه ی ما است در دست خوش دارد .
باتو، دریا بامن مهربانی میکند
باتو،سپیده ی هر صبح برگونه ام بوسه می زند
باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می کند
باتو، من با بهارمی رویم
باتو، من در عطریاس ها پخش می شوم
باتو، من در شیره ی هر نبات می جوشم
باتو، من در هر شکوفه می شکفم
باتو، من در طلوع لبخند میزنم ،درهر تندر فریاد شوق می کشم ، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها میخندم ،در نای جویباران زمزمه میکنم .
باتو، من در روح طبیعت پنهانم ، در رگ      جاریم ،در نبض
باتو، من بودن را ، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را       می نوشم .
باتو، من در خلوت این صحرا ، در غربت این سرزمین ، در سکوت این آسمان ، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم ، درختان برادران من اند و پرنده کان  خواهران من اند و گل ها کودکان من اند و اندام هرصخره مردی از خویشان من است و نسیم ها قاصدان بشارت گوی من اند و (بوی باران ، بوی پونه ، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده پاک): همه خوش ترین یادهای من ،شیرین ترین یاد گارهای من اند .
بی تو من ...
بی تو، من رنگ های این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگ های این سرزمین مرا می آزارند
بی تو ، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیا و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه می فشرد .
ابر کفن سپیدی است که برگور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افگنده اند و سرش در چنگ خلیفه ای است که در پس این کوه ها شب و روز در کمین من است
بی تو، در یا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرنده گان این سر زمین ، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده دم هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار می کند
بی تو، من با بهار میمیرم
بی تو ، من در عطر یاس گل ها می گریم
بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج (هنوز بودن) را و جراحت روز های راکه همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم .
بی تو، من با هر برگ پایزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو ، من زندگی را ، شوق را،بودن را، عشق را ، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد میبرم
بی تو، من مرگ را ، پژمرده گی را، نیستی را، کینه را، زشتی را ، نفرین خشمگین خداوندی را
بی تو، من در خلوت این صحرا ، در غربت این سرزمین ، در سکوت این آسمان ، در تنهایی این بی کسی ،نگهبان سکوتم ،حاجب درگه نومیدی ،راهب معبد خاموشی ،سالک را فراموشی ها،باغ پژمرده پامال زمستانم .
درختان هرکدام قامت دشنامی ، پرندگان هرکدام سایه ی نفرینی ، گل ها هر کدام خاطره ی رنجی ، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی غولی، گنگ و پرکینه فروخفته ، کمین کرده مرابر سر را! باران زمزمه های گریه در دل من ، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من ، بوی خاک ،تکرار دعوتی برای خفتن من ،شاخه ها غبار گرفته ، باد خزانی خورده پوک ،همه تلخ ترین یاد های من ، تلخ ترین یادگارهای من

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سلام دوستان لطفادرباره وبلاک من نظر بدهید ویا به آدرس ذیل درتماس شوید www.hayat_rezayee22@yahoo.com