۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

بهار را چشیدم بوی تو میداد!


نمی دانم ازکجا و چه قسم آغاز کنم اما اینقدر می فهمم که در نبود تو هیچ چیز خوب نیست نه خانه ببخشی اطاق و نه بیرون و نه در اجتماع در اجتماع بودن تنها وقتی خوشم که در کنار تو هستم امیدوارم که منظورم را فهمیده باشی و حتما فهمیدی .
چه بنویسم ؟ تمام جا توهستی و چه درخواب چه در بیداری اینگار تودر روحم حلول کردی و همیشه دل با یاد تو بیدار است و یاد تو همیشه مرا به سرزمین میبرد که همیشه سبزه زار است .
واقعا وقتی انسان تنها میشود او نیاز دارد که یکی اورا درک کرده و اورا نوازش کند و از او سر پرستی کند که مبادا او بشکند اما چه کنم من که ازین نعمت بزرک در دیار مسافرت خیلی محرومم حالامن واقعا این را درک کردم که آدم در زندگی خود باید صبور باشد تا بتواند هدفی که درپیش دارد به او برسد وصبوری هم حد و اندازه دارد چقدر صبر کنم ؟ توبیا و این دل پژمرده مرا دوباره توان سبز شدن بده تا توانسته باشم این کمبود را که دارم احساس نکنم/ تو میتوانی جون تو بینهایت مهربانی و به اندازه دل رحم دار ی بیا و من را از تنهایی رهایی بده .
این دومین بهار عمرمن است که با تویعنی با دیدن تو آغاز میکنم قبل ازین هم بهار می آمد و سبزه ها سبز میشد ولی برای من معنی نداشت چون من توراندیده بودم . امسال هم بهار می آید و سبزه ها کم کم سبز میشود و پرنده ها دوباره نغمه خوانی را شروع میکند و طبیعت با  لباس سبزکه نشانه آزادی و سر افزازی است خودرا مزین میکند . امید وارم بهار امسال را به خوبی آغاز کرده باشی تا پایانی خوبی داشته باشی .کسیکه همیشه خوبی ترا میخواهد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سلام دوستان لطفادرباره وبلاک من نظر بدهید ویا به آدرس ذیل درتماس شوید www.hayat_rezayee22@yahoo.com