۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

بغضی که پیش نامحرم میشکند

" سرم بسیار درد میکند مثل اینکه راکت خورده باشد و دریکی از مکتب های این شهر-شهرکابل- معلم هستم ، بخواطر رضای خدا  دوهزار افغانی به من بدهید" 

این ها گفته های زنی است که به گفته خودش دریکی ازمکتب های شهر کابل معلم است، این گفته ها را درحالی میگفت که داشت اشک میریخت، شاید هم به این خواطر اشک میریخت که فقردامن گیرش شده بود و مجبورش کرده بود که سربه مغازه های شهر بزند ودست سوی هرنا محرمی دراز کند و تقاضای پول کند. 

دیروز در محل کار یکی ازدوستانم بودم که یگ زن نسبتا جوان دم دروازه ظاهر شد، ازم پرسید مطبعه .... است ؟ گفتم بلی، بفرمایید.
بغض آزار دهنده ای گلویش را می فشرد، میخواست برویش نیاورد اما نتوانست بغضش ترکید و اشک درچشمانش حلقه بست و گریست وبازهم گریست . 

هنوز میگریست، دست را بداخل دستکولش برد از داخل دستکولش چند ورقی را کشید و به ما نشان داد. 
ورق امتحان شاگردان مکتب بود، درحالیکه ورق در دستش بود قسم میخورد و اشک میریخت که کاگران در خانه اش منتظرهستند و بخواطر که خانه اش را کاگل کرده اند پیسه میخواهند ، ولی کو پیسه که به کارگران بدهد.

به گفته این زن شوهرش مدت سه سال میشود که پاهایش را در یگ انفجار ازدست داده است و پنج اولاد دارد . تمام خرج ومصارف خانه اش را مجبوراست  که از همین معاش نا چیزمعلمی بپردازد . ولی این پول نه تنها کفاف خانه را نمی کند بلکه خیلی نا چیزهم است .
دلم گرفت، خواستم برایش کمک کنم اما من هم بیش از100 افغانی نداششم بالاخره تمام حزینه ام که همان 100 افغانی بود نصفش کردم.

شاید چندین مادر ومعلم دیگر هم به همین سرنوشت دچار باشد اما کجاست حکومتی که به داد شان برسند؟ 
به گفته این زن " مامعلم هستیم و انجینیر، مخترع ، داکتر... تربیه میکنیم " 

اما جزای کسیکه داکترتربیه میکند و به جامعه تقدیم میکند باید همین باشد