۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

چند دقیقه پشت در دانشگاه

آنروز مجبور بودم زود تر به دانشگاه بروم ، کتابهای درسی خودرا گرفته به سرعت از اتاق خارج شدم . برای توجیه این که ناوقت به دانشگاه میرسم  با خود نقشه میکشیدم و میگفتم اگر استاد پرسید چرا ناوقت آمدی ؟  
می گویم که" موتر ما خراب شده بود ". 
نه !
 این دلیل منطقی نیست . این  را میگویم
 " ازدحام ترافیکی بود ...." و همین طور سد رقم نقشه دیگر ..

به عجله خودم را به کویته سنگی رساندم . منتظر موتر لینی ایستاد نشدم چون می فهمیدم که ناوقت شده باید زود میرفتم ، چند قدم پیشتررفتم ، خواستم تاکسی بگیرم ، متوجه شدم که هیچ تاکسی یی نیست . 

ناچارا منتظر ماندم ، هوا به شدت گرم بود، عرق از زیر موهایم به طرف صورتم میامد، تمام بدنم خیس شده بود ، لباس هایم به تنم چسپیده بودند ، جزوه درسی ام را بالای سرم گرفتم تا از شدت گرمی بکاهد . و چند لحظه یی درینجا ایستادم . 

بعد از چند دقیقه تاکسی یی آمد ، طرفش رفتم ، موتروان "دریورش"مرد میانسالی به نظر میرسید کمی پیشتر رفتم  گفتم : 

- تا پوهنتون تعلیم و تربیه چند میری کاکا ؟
شیشه موترش را پایین تر کرد ، سرش را کمی بیرون کرد ، درحالیکه میخواست نصورش را "تف" کند گفت :
- سدو پنجا افغانی (150)
ـ قیمت است کاکا سد روپیه اگر میری ، سوارشوم 
- درست است 
با عجله خودم را به داخل تاکسی انداختم : 
- کاکا از خیرت کمی تیز تر برو !
شیشه موتر را پایین کردم تا کمی هوای تازه داخل موتر شود . بعد از چند دقیقه به دانشگاه رسیدم . به عجله طرف کلاسم دویدم ،‌وقتی که به دهلیز کلاسم رسیدم متوجه شدم دروازه کلاس را قبل ازینکه من برسم بسته بودند . موهای استادم را از پنجره کوچکی که در بالای پنچره قرار داشت دیدم .نا امیدانه ایستادم چون استادم گفته استادم را به یاد آوردم که میگفت " هیچ کس حق ورد به داخل کلاس را وقتی که من باشم ندارد"   فهمیدم که باید تمام ساعت را پشت در بگذرانم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سلام دوستان لطفادرباره وبلاک من نظر بدهید ویا به آدرس ذیل درتماس شوید www.hayat_rezayee22@yahoo.com