آنروز مجبور بودم زود تر به دانشگاه بروم ، کتابهای درسی خودرا گرفته به سرعت از اتاق خارج شدم . برای توجیه این که ناوقت به دانشگاه میرسم با خود نقشه میکشیدم و میگفتم اگر استاد پرسید چرا ناوقت آمدی ؟
می گویم که" موتر ما خراب شده بود ".
نه !
این دلیل منطقی نیست . این را میگویم
" ازدحام ترافیکی بود ...." و همین طور سد رقم نقشه دیگر ..
به عجله خودم را به کویته سنگی رساندم . منتظر موتر لینی ایستاد نشدم چون می فهمیدم که ناوقت شده باید زود میرفتم ، چند قدم پیشتررفتم ، خواستم تاکسی بگیرم ، متوجه شدم که هیچ تاکسی یی نیست .
ناچارا منتظر ماندم ، هوا به شدت گرم بود، عرق از زیر موهایم به طرف صورتم میامد، تمام بدنم خیس شده بود ، لباس هایم به تنم چسپیده بودند ، جزوه درسی ام را بالای سرم گرفتم تا از شدت گرمی بکاهد . و چند لحظه یی درینجا ایستادم .
بعد از چند دقیقه تاکسی یی آمد ، طرفش رفتم ، موتروان "دریورش"مرد میانسالی به نظر میرسید کمی پیشتر رفتم گفتم :
- تا پوهنتون تعلیم و تربیه چند میری کاکا ؟
شیشه موترش را پایین تر کرد ، سرش را کمی بیرون کرد ، درحالیکه میخواست نصورش را "تف" کند گفت :
- سدو پنجا افغانی (150)
ـ قیمت است کاکا سد روپیه اگر میری ، سوارشوم
- درست است
با عجله خودم را به داخل تاکسی انداختم :
- کاکا از خیرت کمی تیز تر برو !
شیشه موتر را پایین کردم تا کمی هوای تازه داخل موتر شود . بعد از چند دقیقه به دانشگاه رسیدم . به عجله طرف کلاسم دویدم ،وقتی که به دهلیز کلاسم رسیدم متوجه شدم دروازه کلاس را قبل ازینکه من برسم بسته بودند . موهای استادم را از پنجره کوچکی که در بالای پنچره قرار داشت دیدم .نا امیدانه ایستادم چون استادم گفته استادم را به یاد آوردم که میگفت " هیچ کس حق ورد به داخل کلاس را وقتی که من باشم ندارد" فهمیدم که باید تمام ساعت را پشت در بگذرانم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
سلام دوستان لطفادرباره وبلاک من نظر بدهید ویا به آدرس ذیل درتماس شوید www.hayat_rezayee22@yahoo.com