امدم ،خواسته وناخواسته آمدم اصلا مرا آوردند ،
شاید نمی خواستند که من بیایم ، من نتیجه هوس هایشان هستم که آمدم ، چقدر باغم
آمدم ، با خون آمدم با درد آمدم ، وقتی آمدم یگ موجود کثیف بودم ، همه از دیدنم
دل بد میشدند ،
وقتی آمدم همه زنان قریه جمع بودند ، در گوش
یگدیگر شان پیچ پیچ میکردند؛ بچه است بچه !
با تکه ی مرا پیچاندند ، با خوشحالی به خانه
آوردند ،خوشی ها کردند ، خندیدند ، رقصیدند و شب ها را بیدارنشستند ، کمی کلان
تر شدم ، متوجه شدم که دست وپا هم دارم ، نامهای شان را نمی فهمیدم دیگران به من
یاد دادند که اینها دست های تواست وآنهم پاهایت ، حالا میتوانستم اعضای خوانواده
ام را از همدیگر تشخیص بدهم ؛ پدرم چهره ذمخت و خشین داشت ، موهای سرش کم بود
برعکس مادرم که دستان نرم ولطیف وچهره پاک و تمیز و صدای نرم و ملایم داشت .
اصلا چرا اینقد تفاوت است بین این دو موجود ؟؟
چرا
دستان پدرم کلان وپرزور است و دستان مادرم نرم و کم زور؟؟
آن هم خواهرم بود ، همیشه بالای سرم یگ لحظه
تغافل منجر به کتک خوردنش میشد ، باید مرا ترو خشک میکرد باید مرا دوست میداشت باید به سویم میخندید
وباید نانش را به من میداد باید مقامش را به من میداد .
آهسته آهسته فهمیدم که خواهرم " دختر"
است ، به ذهنم تداعی شد که من " بچه
" هستم . اصلا فرق بین بچه و دختر را نمی فهمیدم ؛ نمی فهمیدم که چرا لباس من ساده است و از
خواهرم رنگه ؟ نمی فهمیدم که چرا خواهرم یک پارچه تکه را بر سرش میکند و با هرکس حرف
نمیزند ؟؟
از والدینم شنیده بودم که من بچه استم و باید
مثل پدرم لباس بپوشم و خواهرم مثل مادرم ، خواهرم باید همرای مادرم در خانه باشد هیچ
جایی نرود اگز جایی برود هم باید ازما ( من وپدرم) اجازه بگیرند . چرا که ما مرد
خانه بودیم .
کمی بزرگتر شدم دیدم نام پدرم را بجای نام
خواهرم بنام من میگیرند و میگو.یند پدر فلانی ...
خوش میشدم به خود می بالیدم ...
حالا دیکر مکتب میروم دوستان و همصنفانم از من میپرسند تو هزاره یی؟
من جوابی نمیدهم شب از پدرم میپرسم پدر جان من چیستم ؟؟ کیستم ؟ هزاره چیست ؟؟ ازبیک
چست ؟ پشتون چیست؟ تاجیک چیست؟ مگر همه ما انسان نیستیم ؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
سلام دوستان لطفادرباره وبلاک من نظر بدهید ویا به آدرس ذیل درتماس شوید www.hayat_rezayee22@yahoo.com