۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

من هم به جمع شما پیوستم !


امدم ،‌خواسته وناخواسته آمدم اصلا مرا آوردند ، شاید نمی خواستند که من بیایم ، من نتیجه هوس هایشان هستم که آمدم ،‌ چقدر باغم آمدم ، با خون آمدم با درد آمدم ، وقتی آمدم یگ موجود کثیف بودم ،‌ همه از دیدنم دل بد میشدند ،

وقتی آمدم همه زنان قریه جمع بودند ،‌ در گوش یگدیگر شان پیچ پیچ میکردند؛ بچه است بچه !
با تکه ی مرا پیچاندند ،‌ با خوشحالی به خانه آوردند ،‌خوشی ها کردند ،‌ خندیدند ، رقصیدند و شب ها را بیدارنشستند ، کمی کلان تر شدم ، متوجه شدم که دست وپا هم دارم ، نامهای شان را نمی فهمیدم دیگران به من یاد دادند که اینها دست های تواست وآنهم پاهایت ،‌ حالا میتوانستم اعضای خوانواده ام را از همدیگر تشخیص بدهم ؛ پدرم چهره ذمخت و خشین داشت ،‌ موهای سرش کم بود برعکس مادرم که دستان نرم ولطیف وچهره پاک و تمیز و صدای نرم و ملایم داشت .

اصلا چرا اینقد تفاوت است بین این دو موجود ؟؟
 چرا دستان پدرم کلان وپرزور است و دستان مادرم نرم و کم زور؟؟

آن هم خواهرم بود ،‌ همیشه بالای سرم یگ لحظه تغافل منجر به کتک خوردنش میشد ، باید مرا ترو خشک میکرد  باید مرا دوست میداشت باید به سویم میخندید وباید نانش را به من میداد باید مقامش را به من میداد .
آهسته آهسته فهمیدم که خواهرم " دختر" است ،  به ذهنم تداعی شد که من " بچه " هستم . اصلا فرق بین بچه و دختر را نمی فهمیدم ؛  نمی فهمیدم که چرا لباس من ساده است و از خواهرم رنگه ؟ نمی فهمیدم که چرا خواهرم یک پارچه تکه را بر سرش میکند و با هرکس حرف نمیزند ؟؟
از والدینم شنیده بودم که من بچه استم و باید مثل پدرم لباس بپوشم و خواهرم مثل مادرم ،‌ خواهرم باید همرای مادرم در خانه باشد هیچ جایی نرود اگز جایی برود هم باید ازما ( من وپدرم‌) اجازه بگیرند . چرا که ما مرد خانه بودیم . 

کمی بزرگتر شدم دیدم نام پدرم را بجای نام خواهرم بنام من میگیرند و میگو.یند پدر فلانی ...  خوش میشدم به خود می بالیدم ...  حالا دیکر مکتب میروم دوستان و همصنفانم از من میپرسند تو هزاره یی؟
من جوابی نمیدهم شب از پدرم میپرسم  پدر جان من چیستم ؟؟ کیستم ؟ هزاره چیست ؟؟ ازبیک چست ؟ پشتون چیست؟ تاجیک چیست؟ مگر همه ما انسان نیستیم ؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سلام دوستان لطفادرباره وبلاک من نظر بدهید ویا به آدرس ذیل درتماس شوید www.hayat_rezayee22@yahoo.com