۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

چشمان باز اما نابینا


خرد که بودم، یک بیت شعر را همیشه با خودم دکلمه میکردم، :«شهیدان زنده اند الله اکبر، به خون آغوشته اند الله اکبر».
دقیق یادم نیست که این بیت شعر را از کجا یاد گرفته بودم اما، همیشه ورد زبانم بود، وقتی تنها میشدم یا دلم میگرفت نا خودآگاه این بیت شعر را که نه شاعرش را میشناختم و نه دقیق به معنی اش پی میبردم، زمزمه میکردم.
آنوقت نمی فهمیدم که «زنده بودن» چه معنی میدهد، باری ازمادرم پرسیده بودم : اسماعیل که شهید شده پس چرا به دوکانش نمی آید؟؟
مادرم برایم گفته بود، شهیدان همیشه زنده هستند و دور و برما میگردند اما ما نمی بینیم شان.
باجان بازی سربازان وطنم حالا فهمیدم که، شهیدان واقعن« زنده» اند و دور و برما میگردند، واین «ما» هستیم که آنان را نمیبینیم، در قصرها و بلند منزل های خود با خیال آرام میخوابیم، غذا میخوریم، میخندیم، با خانواده خود قصه میگویم، بی خبر ازاینکه این قصرها و بلند منزل ها واین همه بی خیالی« از همه چیز» و این همه قصه و خنده را که داریم چی کسانی بخاطرش جانهای شرینش را فدا کرده اند.
حق داریم دیگر، ما که آنها را نمیبینیم، چشم های ما آنقدر مجهز نیست که آنان را بیبینیم، آنان باید خود شان را نشان بدهند، مثلا: بیایند به شهر وبازار، مانند بازماندگان شان، لباس کهنه بپوشند، روی سرک و دنبال موترها بدوند، مردم را دعا کنند، دست سوی هرکس وناکس دراز کنند. اگر هم دلشان شد «زن» شوند تا هزاران حرف مردار نصیب شان شوند، هرزگی کنند، بروند با آدمای ظاهرن لوکس تا شکم شان سیرشوند.
این گناه ما نیست که نمیبینیم شان، ما که چشم های آبدیت نداریم، چشم های ما ساده است. ساده‌ی ساده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سلام دوستان لطفادرباره وبلاک من نظر بدهید ویا به آدرس ذیل درتماس شوید www.hayat_rezayee22@yahoo.com