تو آبي چشمانت به اندازه اي بود كه ميشد به آساني با آسمان اشتباه گرفت و تشنگي من به حدي كه يك آسمان آب هم نميتوانست از پسش برايد، چه صادقانه غرق روياهاي آينده مان بوديم ، يادت است رو سري سبزت را كه من زياد دوست داشتم? شايد تو يادت نباشد اما من به ياد دارم، به ياد دارم كه چگونه باچادري سبزت بهار ميشدي و دل از هرچه آدم بود باخود مي بردي، راستي آن چادر سبزت كجاست? آيا هنوزم آنرا مي پوشي?
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
سلام دوستان لطفادرباره وبلاک من نظر بدهید ویا به آدرس ذیل درتماس شوید www.hayat_rezayee22@yahoo.com